شب غفران
خسته روحم را در کوله ام جا دادم و به دوش کشیدم. پا در راهی نهادم تا مرهمی بجویم. خستگی روح و سنگینی گناهانم توان از کفم ربوده بود.
به هر در که رسیدم، بن بست بود. هر آنچه که دویدم بی فرجام شد. نفسم به شماره افتاد و پنجه ی بغضی سنگین بر گلو.
هر چه کردم ره به سویی نبردم. دست به سوی هر کس دراز کردم، ز محبتش بویی نبردم.
غم تنهایی و بی کسی امانم را برید و زمین گیرم کرد.بغض گشودم و هق هقش بی امانم کرد.
وا اسفا از دستان خالی و بار گناهم. وا مصیبتا از دنیای پوشالی ام.
خدایا !آیا به درگاهت، برای بنده ای که فریاد امانش، حنجره میدرد، جایی هست؟ برای بنده ای که از شرم ناخن به صورت میخراشد و العفو گویان، دیدگان خیسش را به زمین دوخته است؟
برای بنده ای که سرگردان و ره گم کرده است؟
برای بنده ای که از دست نفس سرکشش گریخته است؟
یا نور و یا قدوس !تو ناظر بر احوال منی. ستاره های امیدم را ببین، چطور سو سو میزنند. کویر جانم را ببین، چطور تشنه ی بارش رحمت توست. تاریکی و ظلمت دلم را ببین، چطور منتظر درخشش نور وجود توست.
یا غافر الذّنب!با کوله باری از شرم و گناه به درگاهت آمده ام. ببین دستانم خالی و کوله ام تهی است. تنها امیدم لطف و کرم توست.
خدایا! قبولم میکنی؟
یاغیاث المستغیثین! آغوشت را باز کن که سخت تنهایم.
خدایا! دستم را محکم بگیر که سخت محتاجم.
خدایا! تو را به علی قسم، من پشت درم، در باز کن.